سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش و دریا

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

          هنگامی دستم را دراز کردم

                       که دستی نبود.

                             هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

                                         که مخاطبی نداشتم.

                                              و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

                                                              که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!

« دکتر علی شریعتی »


سیزده نکته مهم زندگی و عشق

 

دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم
هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود

  1. دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم
  2. هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود
  3. اگر کسی تو را آن گونه که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
  4. دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
  5. بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
  6.  هرگز لبخند را ترک نکن . حتی وقتی ناراحتی . چون هر کس ممکن است عاشق لبخند تو شود .
  7. تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی .
  8. هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.
  9. شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را . به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی .
  10. به چیزی که گذشت غم نخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
  11. همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند . با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی .
  12. خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آن که شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
  13. زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

 


تنها او قادر به درک عظمت عشق است!

روزی روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند؛غم,شادی,غرور,ثروت,عشق و... .
روزی خبر رسید که قرار است تمام جزیره به زیر آب برود؛پس تما اهل جزیره قایقهای خود را مرمت کردند تا راهی شوند.اما عشق راضی به ترک جزیره نشد !چرا
که او عاشق جزیره بود!
آن لحظه فرار رسید و تمام جزیره به زیر آب رفت!عشق ازغرور که با کرجی زیبا عازم مکانی امن بود کمک خواست و گفت:غرور ممکن است مرا با خود ببری؟
غرور گفت:نه تمام بدنت خیس و کثیف شده است و قایقم را کثیف می کنی
!
غم در نزدیکی عشق بود؛عشق به او گفت.غم؛آیا تو مرا با خود می بری؟

غم با صدایی حزن آلود گفت:آه عشق من خیلی غمگینم و احتیاج دارم تا تنها باشم!
پس اینبار عشق به سراغ ثروت رفت و به او گفت:آیا می توانم با تو همسفر شوم؟
ثروت گفت:قایق من پر از طلا و جواهر است و دیگر جایی برای تو نیست!
عشق اینبار از شادی کمک خواست.اما شادی آنقدر غرق در شادی و نشاط بود که حتی صدای عشق را نیز نش
نید.
ناگهان صدایی مسن و خسته گفت:بیا عشق من تورا با خود خواهم برد!!!!
عشق از خوشحالی فراوان خود را به داخل قایق انداخت.عشق آنقدر خوشحال بود که یادش رفت حتی نام یاریگرش را بپرسد!
آنها به خشکی رسیدند و پیره مرد به راه خود رفت!وتازه عشق فهمید که حتی نام آن پیرمردرا هم نمی داند.
از پیر دیگری پرسید آیا تو او را می شناسی؟گفت :آری او زمان است!
عشق با تعجب گفت:زمان؟!!!!
پیرمرد گفت:آری زمان؛چراکه تنها او قادر به درک عظمت عشق است!!!!!